برشی از کتاب زخم هابیل شاعر بهرام امیری نشر ستاره جاوید
تقوا
من تقوا را نمي شناسم
و شب را خفته در گوري
ميان انبو ه مردگان به سر مي آورم
و سرخوشم
كه فرشته مرگ مي داند كه زنده ام
و به غفلت
ستمي بر من روا نمي دارد
سحرگاه
با بانگ بلند مناديان پرهيزكار
به سان روحي سرگردان
در ميان زندگان جاه طلب
در ميدان قديمي شهر
با قرصي نان
ايمانم را باز مي يابم
و شامگاه
در گورستان كهنه
ايمانم بر باد مي رود
بي آنكه بخت مددكار ، ياري ام دهد
در تهاجم اين همه ارواح نا آرام
كه به بانگ بلند ، ستمكاريهاي خود را
چون مرثيه اي طولاني بر هم مي شمارند
و من خجل و شرمسار ،از كرد و كارشان
سر در پيش مي افكنم
و سپيده دمان
فرشته مرگ پيش از رفتن
دستي بر شانه هايم مي گذارد
و با رفعت و ترحم
مي گويد : اي تنهاي وامانده
تو با تقوا ترين انسان زميني
و من گرم آتش شوق اين پندار
بر خود نهيب مي زنم
كه اي سر آمد متقيان
مانده در ميان اين همه
نا پرهيزكاربي تقوا
برخيز و ايمان رفته ات را باز جوي
به سائلي پاره اي نان.
برشی از کتاب زخم هابیل شاعر بهرام امیری نشر ستاره جاوید
دشمن درون
اي همه درختان
هنگام، كه نسيم نوازشگر
مي نشيند بر جان شما
بهارشفا بخش
درمان ميكند ، زخمهاي شما
به ياد آريد مرا
كه من نيز سبز درختي بودم
چونان شما
آنچه مرا از پاي بينداخت
نه شورش خزان بود
نه زمستان سرد وسياه
مرا از تن خويش رسيد بلا
ساخت، دسته اي هيزم شكن
زانِ تبر از شاخه ام
بعد آن چون صاعقه
ويران كرد ، سر و پاي مرا.
برشی از کتاب زخم هابیل شاعر بهرام امیری نشر ستاره جاوید
باران عشق
زان همه غرش
زان همه ابر
زان همه باران
بر بستر رود
نیست اثری
جز سیلابی کنون
*****
هان
ای باران عشق
باران رحمت
باران دلها
کی می باری برما
کی می شویی
این همه سیاهی
این همه کینه
این همه نفرت
از درون ما
تا بیاساییم دمی
از نگاه پر بغض
پر بخل
پر غرض
پر حرص
و پر حسد دیگر آدمها .