برشی از کتاب گریه های بی امان مچموعه شعر کلاسیک شاعر مازیار نظری نشر ستاره جاوید
مقدمه
آفریدگار عشق و احساس و هنر را شاکرم که ذوق شعر را در دل و نهاد من به امانت گذاشت و مرا یاری نمود تا بتوانم در قبالِ این لطف بزرگ ادای بندگی کنم
و سروده هایم را به صورت مجموعه شعر به جامعه شعر و ادب پارسی تقدیم نمایم.
شاعران و نویسندگان نقش مهمی در حفظ و اعتلا و رونق زبانها دارند و مردمان را با زبان محاوره ای و رسمی در سده های مختلف آشنا می کنند ، از رباعیات
خیام می توان به واژگان رایج در سده چهارم هجری پی برد و از شاهنامه فردوسی ، خمسه نظامی ، کلیات سعدی و دیوان شعر حافظ شیرازی می توان
دریافت که چه آدابی و چه نوع گفتاری در سده های پنجم ، ششم، هفتم و هشتم هجری رواج داشته است ، بنابراین مردم در سده های آینده از شعر زمان
ما به زبان و فرهنگ این دوره پی خواهند برد.
متاسفانه در سالهای اخیر اشتیاق مردم ایران و مخصوصاً نسلهای جوان تر به کتابخوانی کم شده است و کتاب به شکل عجیبی مهجور افتاده است و
کتابهای شعر و ادبی دچار غُربت شده اند ، به همین دلیل ناشران حوزه شعر و ادبیات ناچارند که مجموعه شعرها را در صفحات محدودتر به چاپ برسانند تا
قیمت نهایی کتاب تا حد ممکن کاهش یابد و دوستداران شعر و ادب و فرهنگ پارسی بتوانند اقدام به خرید کتاب کنند ، واقعیتی هم در جامعه مشهود است
که دوستداران کتاب اغلب از اقشار متوسط (و حتی محروم ) هستند و معمولا افرادی که از شرایط مالی و اقتصادیِ خوب و بالایی برخوردارند با کتاب بیگانه
ترند و انگار احساس نیازی به خرید و خواندن کتابهای عمومی مثل : شعر ، داستان و رُمان و … نمی کنند.
مجموعه شعر ” گریه های بی امان ” شامل تعدادی از غزلیاتم می باشد که در دهه هشتاد و نوَد شمسی سروده شده اند و صرفاً گزیده ای جهت انجام
وظیفه در قبالِ گنجینه ارزشمند فرهنگ و زبان پارسی است.
امید است که اقبال عمومی به شعر پارسی مانند سالیان پیشین بیشتر گردد تا شاعران بتوانند مجموعه شعرهایشان را در حجم بیشتری ارایه دهند.
مازیار نظری
برشی از کتاب گریه های بی امان مچموعه شعر کلاسیک شاعر مازیار نظری نشر ستاره جاوید
مناجات
الهي ! خانه اي ماتم نباشد
كسي تنها و بي همدم نباشد
به جُز اشكي كه آيد از سر شوق
به چشم ِ عاشقانت نَم نباشد
تو رحمان و رحيمي ، مرحَمت كن
كه درد و غُصّه بي مَرهَم نباشد
الهــي ! در بهــار ِ زندگاني
دلي را سوز ِ آه و غم نباشد
كمك كن بنده اي از بي پناهي
رفيــق ِ دود و اهـــل ِ دَم نباشد
هر آنچه نادرست و ناپسند است
به ذات و نيّــت ِ آدم نباشد
الهي ! سرنوشت ِ مردم ِ خوب
خراب و ناخوش و مُبهم نباشد
به حقّ ِ آبـروي شـاعرانت
به سُفره آب و ناني كم نباشد
بيا دستم بگير
با توام شور ِ غزلهايم ؛ بيا دستم بگير!
خستـه و افتـاده از پايم ؛ بيا دستم بگير!
مي رود به پيشواز ِ مرگ ذوق ِ شـاعري
با توام احسـاس ِ زيبايم ؛ بيا دستم بگير !
انتظاري نيست كه پيشَم بماني تا ابَد
گاهگاه نگذار تنهايم ؛ بيا دستم بگير!
دست ِ بي رحم ِ زمانه بست دست و پاي من
عاجزم پيشَت نمي آيم ؛ بيا دستم بگير !
كوچه اي را كه دلم لرزيد آن تنگ ِ غروب
تا نفـس دارم همانجـايم ؛ بيا دستم بگير!
مي برم هر روز از اندوه دستي بر قلم
تا نميرَد شـوق ِ فردايم ؛ بيا دستم بگير !
كودكي با مهرباني جوش خورد و سادگي
آشنـــاي كودكــــي هايم ! بيـــا دستم بگير !
برشی از کتاب گریه های بی امان مچموعه شعر کلاسیک شاعر مازیار نظری نشر ستاره جاوید