برشی از کتاب نقاشی خط خطی مجموعه داستان نوشته فریبا امیر اسکندری نشر ستاره جاوید
کلاه گیس
جلوی آینه ایستاده برای خودش ابرو می کشد ،یک زمانی ابروی نازک کمانی می کشید ،یک وقتهایی به قول خوش ابروی کوتاه شیطونکی والان مدتی است
که ابروی کلفت وصاف می کشد ومی گوید :” الان اینجوری مده ”
می گویم : ” مریم ،عزیزم من رفتم پایین تو هم عجله کن “تا من ماشین را از پارکینگ در بیاورم خودش را می رساند وراه می افتیم .
در اولین خیابان به سمت چپ اشاره کرده ودر حالیکه لوازم آرایش فروشی را نشان می دهد میگوید: ” عزیزم ،یه لحظه نگه می داری ؟ ”
ساعت را نشانش می دهم : ” دیر شده ! ”
می خندد: ” پنج تا پلک بهم بزنی برگشتم “
انگار ماشین هم از مریم حرف شنوی می کند باقرمز شدن چراغ پایم روی ترمز می رود وماشین را کنار می زنم مریم زود ازماشین پایین می پرد.
دوسه دقیقه بعد از داخل مغازه با دست به من علامت می دهد: ” علی…بیا “پیاده می شوم وبه طرف مغازه راه می افتم وتا داخل می شوم می گوید : ”
علی…علی یکی از این کلاه گیسها رو واسم انتخاب می کنی ؟ ”
با تعجب می گویم : ” من….من چی می دونم …..به نظر من هر کدوم رو روسرت بزاری فرقی نمی کنه
شبیه تارزان می شی !! ”
لب ولوچه اش را جمع می کند وباناز : ” علی. ؟ . ”
برشی از کتاب نقاشی خط خطی مجموعه داستان نوشته فریبا امیر اسکندری نشر ستاره جاوید
دستم را روی یک موی قهوه ای کوتاه می گذارم :
“بازم این بهتره…..لااقل تو تاریکی چشام بهت بیافته کمتر می ترسم ”
دستش را تا کمر می برد : “یه موی بلند می خوام علی….تااااااا کمرم ”
و بعد یک موی بلوند بلند بر می دارد
ابروهایم بهم گره می خورند وتا می خواهم دهانم را باز کنم از شگرد همیشگی اش استفاده می کندملتمسانه گردنش را کج کرده ،چشمهایش را جمع کرده
ولبخند می زندپول کلاه گیس را حساب می کنم واز مغازه خارج می شویم
دوره ی آرایش گریش اینجا ها خوب به درد می خورد. مو را ماهرانه روی سرش می گذارد، کمی با آن ور می رود ومی گوید : “کاش اون پر کلاغیه رو می
خریدم…اون هم قشنگتر بود وهم بلندتر “وبلافاصله به من زل می زند : “خوشگل شدم عزیزم ؟ ”
نگاهش میکنم ،نفس عمیقی میکشم ومیگویم :
” درست مثل فرشته ها ”
صورتش را جلوی آینه ی ماشین میگیرد : ” یعنی فرشته ها اینقد زشتن؟!!….کجای این ابروای کلفت مشکی به این موی زردنبو می آد ”
نزدیک پارکی یک دفعه بی هوا داد می زند: ” علی….علی نگهدار…زود…زود…دستشویی “و پیاده می شود وبه طرف دستشویی می رود تا بر می گردد
نگاهش می کنم : ” کلک زدی؟!! ”
با صدای بلند می خندد،ابروهای کلفت را شسته و ابروی کوتاه شیطونکی قهوه ای رنگی کشیدهراه می افتیم ، هربار که در آینه ی ماشین چشمش به
خودش می افتد مقداری روسریش را به عقب هل می دهد.
برشی از کتاب نقاشی خط خطی مجموعه داستان نوشته فریبا امیر اسکندری نشر ستاره جاوید