برشی از کتاب خاطرات گمشده نویسنده عباس عابد ساوجی نشر ستاره جاوید
گیتار و دل
خانواده پر جمعیتی بودیم. چند نفر دریک اتاق زندگی می کردیم!. اتاق شلوغ بود نمی شد درس خواند. به همراه دو تن از دوستان، زیر نور تیربرق می
نشستیم و به بهانه درس، عکس گیتار و دل می کشیدیم!.
هرکس به سلیقه خود زیر عکسی که می کشید جمله ای می نوشت. همیشه می نوشتم: (یادت بخیر باد گل همیشه بهارم…)
یک بار نوشتم، مستانه های باد درپاییز، شلاق شدند بر گونه ام، که چرا؟ در بهاری که می شد به شادی سر کرد، به پریشانی طی شد!.
تعجب کردیم چطور شد که جمله را عوض کردم؟ خط سیر نوشته هایم از همان روز عوض شد. روزهای بعد جمله های دیگری نوشتم. یکبار نوشتم: ( این
همه دنبال قافیه نگرد، قافیه در دستان پدر پیری بود که، پسر برومندش از گرفتن دست او در خیابان خجالت می کشید!. قافیه در چشم های منتظر مادر
است که بابا، تنهایش گذاشت و رفت!.»
برشی از کتاب خاطرات گمشده نویسنده عباس عابد ساوجی نشر ستاره جاوید
****
چند جمله را وقتی خواندم زن همسایه سرش را روی شانه مادرم گذاشت و های های گریه کرد…!.
بعد از رفتن همسایه، مادرم گفت: ( ذلیل مرده! این کوفتی ها چیه که می نویسی؟ زن بیچاره را خون به دل کردی بلند شد رفت!.
گفتم مادر، من که برای او ننوشته بودم. یادت رفته خودت می گفتی بابات چند ماه گذاشت رفت شهر کارگری، چشمم به در سفید شد تا برگرده!.
داد زد:« من یک غلطی کردم، تو باید داستانش کنی، همه جا جار بزنی؟
یک بار نوشتم، به دستهای پینه بستۀ دست فروش محله نگاه کن، یک عمر دویده، هنوز هم گرسنه است…!.
پدرم را به مدرسه خواستند. تعهد گرفتند گفتند:« اگر یک بار دیگر از این غلط ها بکنی، پرونده ات را می زنیم زیر بغلت…!» بعد از آن ماجرا دیگر نگذاشتند
زیر تیر برق بنشینیم.
دوستم عاشق دختر همسایه بود. دیدم ناراحت است. وقتی علت ناراحتی اش را پرسیدم گفت:« یک روز همۀ دنیایش بودم! یک نفر دنیای جدیدی برایش
ساخته، مرا در دنیای جدید راه نمی دهد!.
گفتم، روزگار همیشه بر یک محور نمی چرخد. گاهی مجبوری به جای کفش، آرزوی پا کنی…!.
انگشتانم روی دکمه های کیبورد می دوند. تِپ تِپِ دکمه ها سکوت شب را می شکنند. از پشت پنجره بیرون را نگاه می کنم. چراغ روی تیر برق، کوچه را
روشن کرده. کاش می شد یکبار دیگر با دوستانم زیر تیر برق بنشینم، عکس گیتار و دل بکشم.
برشی از کتاب خاطرات گمشده نویسنده عباس عابد ساوجی نشر ستاره جاوید