برشی از کتاب پیله ی خیال مجموعه اشعار ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)نشر ستاره جاوید
اسیر عقل
گنج عشقم در دل ویرانهای افتادهام
آتشم، در دامن پروانهای افتادهام
مثل ابراهیم، میل شعله دارم در دلم
مست ایمانم که در بتخانهای افتادهام
نیست لیلایی که تا مهمان طوفانم کند
زلف مجنونم به دام شانهای افتادهام
جرعهای از عشق میخواهم که آبادم کند
از خماری گوشه میخانهای افتادهام
گرچه دارم موج صد دریا میان سینهام
در حصار تنگ انگشتانهای افتادهام
چون جوانی، سهم پیری دل ما عقل شد
عاقبت گیر عجب دیوانهای افتادهام
مستی عشق
اقرار عشق، گرچه محتاج کلام نیست
این قصه بی حکایت چشمت تمام نیست
مانند روز و شب که میآیند و میروند
شیرین و تلخ زندگانی را دوام نیست
ما را شراب خندههایت میبرد ز خود
مستی عشق، مستی باده و جام نیست
پروانه را که آتش وصل شما چشید
جز در میان شعلهها، دارالسلام نیست
با جانودل به سجدهات گردن نهاده ایم
در پیش قامت شما جای قیام نیست
در شوق ما به دیده عصیان نظر نکن
سیب بهشت تان به کام ما حرام نیست
لیوان خالی
امروز، مثل نیمهخالی لیوانم
از خندههایت میکنی یک جرعه مهمانم؟
مثل همیشه ناامید و خسته و دلگیر
مثل همیشه علت آن را نمیدانم
همچون نسیمی در پی قاصدک چشمت
در کوچهباغ خاطرات تو پریشانم
حتی غزل حال دلم را خوش نمیسازد
حتی غزل را با نوای نوحه میخوانم
برشی از کتاب پیله ی خیال مجموعه اشعار ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)نشر ستاره جاوید
قصه باران
این بار فقط قصه باران بنویسم
از تشنگی روح بیابان بنویسم
تا باخبر از حال دل من شوی ای دوست
باید که ز شمع و شب و طوفان بنویسم
دل بردی و من ماندم و تنهایی و حسرت
تا مثنوی دیده گریان بنویسم
پنهان شدهای از من و دیگر نتوانم
درد دل خود از همه پنهان بنویسم
افسانه خونیندل سوختهام را
با اشک بر آن گوشه دامان بنویسم
با خاطره بازی باد و سر زلفت
مجموعهای از شعر پریشان بنویسم
کارم ز شکیبایی گذشته ست و صبوری
تا چند ز پیراهن و زندان بنویسم
تقدیر مرا با لب سرخ تو نوشتند
باید غزلی از سر ایمان بنویسم
یکبار دگر قصهای از عشق بگویم
یکبار دگر قصه عصیان بنویسم
پایان شیرین
این روزها، تقدیر ما هم دشمن ما شد
آسانترین آرزوها مثل رؤیا شد
در سرنوشتم حرفی از شادی نمیبینم
انگار پیشانی ما با غصه امضا شد
راز نهان در حرفهایش را نمیفهمم
لبخندهایش هم برای من معما شد
مقصود هر پروانه بازی و تماشا بود
روزی اگر دور و بر این شعله پیدا شد
زیباترین خاصیت عشق است، تنهایی
هر بیدلی، مثل خدا تنهای تنها شد
مجنون شدن شیرینترین پایان این بازی ست
وقتی قمار زندگانی وصل لیلا شد
پیله ی خیال
اینجا به یاد تو، تکوتنها نشستهام
هرچند ناامیدم از … اما نشستهام
در انتظار قطره ای باران از آسمان
مانند یک صدف لب دریا نشستهام
پروانهام که در سرم سودای آتش است
در شعلههای شمع، بیپروا نشستهام
بی بال و پر نمیشود پرواز را نوشت
چون پیله خیال، در رؤیا نشستهام
ای شهد شعر جاری از شور نگاه تو
در انتظار یک غزل اینجا نشستهام
برشی از کتاب پیله ی خیال مجموعه اشعار ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)نشر ستاره جاوید