برشی از کتاب مستانه های باد در پائیز مجموعه اشعار سپید عباس عابد ساوجی نشر ستاره جاوید
1
هر روز
به قراری گذرد
روزگارِ ما
بگذار
امروز هم بگذرد
با قرار تو…
***
خود را، گرفتار اما و اگر های تاریخ نمی کنم.
اینها، از دست آورد های بارز تاریخ هستند.
آن طور که وجدانم می گوید زندگی می کنم.
وجدان، نه دروغ می گوید، نه پیش گویی غلط می کند.
2
سوداگران بی هنر
خریدار هنرند
اما مفت
گُل فروشان
بهتر از آنچه می فروشند
چه خواهند خرید؟
***
ایستگاه فرقی نکرده است.
برای آنانکه می آیند، آخرین است.
و برای آنانکه می روند، اولین.
چه تفاوت هاست!، میان آنان که می آیند، با آنان که می روند…
3
خشمگین
برکۀ گِل آلودی ست
باید بگذارد
گل و لای
ته نشین شود.
***
انار دل که تَرَک بر می دارد، عاشق شده ای!.
سینه به دلت تنگ، دست هایت بال پرواز می شوند.
انار دل که ترک برداشت، گونه هایت دو نیمۀ سیب می شوند. در یک جا بند نمی شوی. همۀ محل می فهمند که، محله برایت قفس شده است.
برشی از کتاب مستانه های باد در پائیز مجموعه اشعار سپید عباس عابد ساوجی نشر ستاره جاوید
4
اگر
شیدا باشی
در سکوت شب
صدای بالِ
فرشتگان هم
شنیدنی ست.
***
اِسنَپ:
مسافرین، وتوریست ها، شرمنده ایم!
برای زاینده رود و سی و سه پل، از ما تقاضای کرایه اتومبیل نکنید…!.
غیر از ماشین آتش نشانی، برای خاموش کردن دل سوخته زاینده رود…
5
آهی که
از سینۀ سوخته
بر می خیزد
خس و خاشاک را
با سرو و صنوبر
یکجا می سوزاند.
***
مادرم، تا شب عروسی من، دست از نصیحت بر نمی داشت. زندگی خودش را با پدرم الگو قرار داد تا توانست نصیحت و سفارش کرد.
عین خودش بار آورد!. مطیع، کم حرف، کدبانو، سر به زیر، خانواده دوست…
بیچاره مادرم نمی دانست هرکسی مانند همسر او نمی شود، اختاپوسی نصیبم خواهد شد که، همۀ حسن هایی را که یک عمریادم داده بود را، یکجا می بلعد…
6
کبوترهای لب شیروانی را
به سکوت دعوت کن
و بگو
نکوبید پا را
به سر و صورت ما.
روزگاران شد
رقص پاهاتان
موج بیداری بود…
***
به سلامتیِ همۀ آنهایی که دیر یادت می کنند.
اما وقتی یادت می کنند، تحفه ای برایت می آورند که، جای خالی همۀ آن نیاوردن ها را پر می کند…
7
در خانه
آرامش هست
دیوانه باشی اگر
برای اطاق دیگری
خانه را
ویران کنی!.
***
عمر، مانند قطار تند رویی است که، برای هیچ کس ترمز نمی کند.
هر کس را به طریقی در حال حرکت، از قطار بیرون می اندازد. یکی از این افراد ما هستیم که، بلیط رفت و برگشت داریم اما، تاریخ برگشت آن را نمی دانیم. زمانش برسد، فرصت نمی دهد، ساکمان را برداریم.!
برشی بود از کتاب مستانه های باد در پائیز مجموعه اشعار سپید عباس عابد ساوجی نشر ستاره جاوید