برشی از کتاب آخرین قسمت پازل مجموعه داستان کوتاه نوشته نسیبه توفیقی نشر ستاره جاوید
زن خوبی براش نبودم
مرد درحالیکه به ستون آگهی های اتومبیل در صفحه روزنامه نگاه می کرد گفت:« کار شما خانم ها همینه. دیونه کردن ما مردها!. دقیقه ای نگذشته، دوباره
همون دیوونه ها رو سر به راه و عاقل می کنید.»
زن قهوه اش را سرکشید. لبخندی زد گفت:« حالا بگو ببینم…»
***
اخرشب بود. دلش خواست مطالعه کند. به اتاقش رفت. کتاب قطوری که مداد را وسط آن نشانه گذاشته بود برداشت و شروع کرد به خواندن. چند خط خوانده
بود حواسش رفت نزد زنی که صبح آمده بود به آپارتمان آنها و برای یک نهاد خیریه کمک مالی جمع آوری کند. در حالی که شماره حساب خیریه را می داد با
اطمینان می گفت:« مطمئن باشید خیریه ما به ثبت رسیده است. اینم آدرسمون. خواستید می تونید سری به آنجا بزنید و دست نوازشی هم به سر بچه
های یتیم بکشید.
در ضمن خانم، اگر لباس بچه گانه دارید و نیازی به آنها ندارید قبول می کنیم. دخترانه باشه یا پسرانه فرقی نداره. فقط زیر هفت سال باشه. مخصوصا لباس
گرم.»
به زن گفته بود:« قول میدم حق تألیفی که از بابت چاپ کتابم گرفتم را برای خیریه بفرستم.» سرش را از کتاب برداشت به مبل و پرده ها و جعبه های داخل
اتاق خیره شد.
سال ها میشد از همسرش چیزی نخواسته بود. یک هفته می شد به خانه جدید نقل مکان کرده بودند. تازه متوجه شد که چقدر لوازم خانه اش کهنه و از مد
افتاده شده اند.
در جابه جایی اخیر هم تعدادی از آنها آسیب دیده بودند. زن میان آستانه در ایستاد و همسرش را صدا زد وگفت:« یعنی منم باید مثل بعضی از زنها چشم هم
چشمی کنم و سرسال نشده بگم فلانی اینو خریده ، آن یکی… واسه منم باید بخری؟ اگر من نگم خودت متوجه نمیشی این وسیله ها کهنه شده باید
عوض شون کنیم؟».
مرد انگار حرفهای او را نمی شنید. در حالی که شبکه های تلویزیون را عوض می کرد گفت:« مستند!، مستند اتومبیل. رالی. باید دیدنی باشه.»
زن به اتاقش بر می گشت غُرغُر کنان گفت:« انگار دارم با دیوار حرف میزنم.»
برشی از کتاب آخرین قسمت پازل مجموعه داستان کوتاه نوشته نسیبه توفیقی نشر ستاره جاوید